نويسنده: محمود عبداللهي




 

سنگيني وحي

از پاره اي آيات و روايات استفاده مي شود که وحي، تجليِ کلام الهي و رو به رويي با مبدأ اعلاست و از عظمت و جلالت الهي سرچشمه مي گيرد، لذا حداقل در پاره اي از موارد سخت و دشوار است. انقطاع پيامبر از عوالم حسي و عقلي و قرب و حضور در جاي گاه ذوالعرشِ المجيد، امر سنگيني بود و حتي انعکاس خاصي در چهره و حواس ظاهري پيامبر به وجود مي آورد:
( كَذلِكَ يُوحِي إِلَيْكَ وَإِلَى الَّذِينَ مِن قَبْلِكَ اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ. لَهُ مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَهُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ. تَكَادُ السَّمَاوَاتُ يَتَفَطَّرْنَ مِن فَوْقِهِنَّ... )؛ (1)
اين گونه خداوند عزيز و حکيم به تو و پيامبراني که پيش از تو بودند وحي مي کند. (2) آن چه در آسمان ها و آن چه در زمين است از آن اوست و او بلندمرتبه و بزرگ است، نزديک است آسمان ها از بالا متلاشي شوند.
در اين آيات پس از اين که مي گويد: به همين شيوه که اکنون تو با آن رو به رو شدي، خداوند عزيز و حکيم به تو و پيامبراني که قبل از تو بوده اند، وحي مي کند. در ادامه، اوصاف ديگر مبدأ وحي و القا کننده ي پيام را بيان مي کند، که عبارت است از: مالکيت نسبت به آسمان ها و زمين و ( جهان هستي ) علي و عظيم بودن او باز در ادامه، در آيه سوم در توصيف وحي و بيان عظمت اين ارتباط و اتصال مي فرمايد: نزديک است آسمان ها از بالاي خود متلاشي شود.
مي توان گفت ارتباط و پيوند دو آيه ي قبل با اين آيه بر اين مطلب دلالت دارد که: برخورد با عظمت و جلالت و علو مقام، ( با توجه به اين که وحي از مبدأ فوق، نازل و بر آسمان ها مرور مي کند ) اين امر را نزديک مي سازد که لرزه بر آنها افکند، همه چيز را در هم بکوبد، آسمان ها را خرد و متلاشي کند. چنان که در سوره حشر در برخورد کوه ها با وحي و کلام خدا آمده است:
( لَوْ أَنزَلْنَا هذَا الْقُرْآنَ عَلَى جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خَاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ )؛ (3)
اگر اين قرآن را بر کوهي نازل مي کرديم ( آن کوه ) را از خشيت و جلالت الهي خاشع و متلاشي مي ديدي.
بنابراين تفسير، وحي و رو به رويي با کلام خداوند با لحاظ جلالت، کبريايي، علو، عظمت و مالک جهان هستي بودن مبدأ کلام، منشأ خشوع و انکسار و دشواري دريافتِ پيام مي گردد. (4) البته تفاسير ديگري براي آيه شده است که از طرح آن ها خودداري مي کنيم.
در مورد سنگيني وحي در آيه ديگر قرآن آمده است:
( قُمِ اللَّيْلَ إِلَّا قَلِيلاً... إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقِيلاً )؛ (5)
اي پيامبر، شب را جز کمي به پا خيز... که ما به زودي سخن سنگيني را به تو القا خواهيم کرد.
« قول ثقيل » قرآن است و القاي آن همان وحي مي باشد و سنگين بودن آن مي تواند به اعتبار اصل دريافت و گرفتن پيام باشد، از اين جهت که در اين ارتباط مبدأ ذوالجلال و الکبرياء تجلي مي کند و تنها نفوس پاک و بلند، که خود منشأ و مظهر عظمت او هستند، مي توانند طرف اين پيام و دريافت کننده آن باشند و به سبب جلالت القا کننده، تحمل آن سخت است. و بر همين اساس در آيه قبل، خداوند به پيامبر دستور مي دهد، به شب زنده داري و قيام شبانه بپردازد تا با ذکر و ياد او و قرب و جذب بيشتر، آماده حضور در اين موقف عظيم را پيدا کند.
البته قرآن به لحاظ محتوا نيز سنگين است، زيرا داراي معارف عظيمي است که تحمل آن سخت است، در حدي که حتي کوه هاي سخت هم در برابر آن تحمل خود را از دست مي دهند؛ چنان که پياده شدن آن در جامعه نيز سخت است، ولي آن چه بيشتر در اين بحث مورد عنايت است سنگيني از نظر دريافت است. در پاره اي از احاديثي که در تفسير آيه آمده به اين جهت اشاره شده است. (6)
موضوع سختيِ دريافت وحي، در روايات نيز به طور صريح و روشن بيان شده است چنان که در نقلي مي خوانيم:
ان النبي کان يکون بين اصحابه فيغمي عليه و هو يتصاب عرقا فاذا افاق قال: قال الله عزوجل کذا و کذا و امرکم بکذا و نهاکم عن کذا؛ (7)
پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در بين اصحاب بود ولي گاه به حالت اغما درمي آمد و عرق بر بدنش جاري مي گرديد، تا اين که به هوش آمده و مي گفت: خداوند چنين و چنين فرمود و شما را به اين موضوع امر و از اين موضوع نهي کرد.
باز مي خوانيم:
کان النبي... اذا نزل عليه الوحي وجد منه الما شديدا و يتصدع راسه و يجد ثقلا قوله: ( إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقِيلاً ) (8)؛
وقتي بر پيامبر وحي نازل مي شد درد شديدي در خود احساس مي کرد، سر مبارکش درد مي گرفت و احساس سنگيني مي کرد، چنان که خدا فرموده است: گفتار سنگيني را بر تو القا خواهيم کرد.
هم چنين نقل شده است که عرق بر صورت حضرت جاري مي گرديد. (9)
اين گونه روايات نيز بيان گر اين است که انقطاع از اين عالم و ارتباط با جهان غيب و رو به رويي با خداي عظيم و تجليات او امر سنگين و سختي بوده است. در عين حال توضيح دو نکته در اين جا لازم است:

سنگيني در وحي مستقيم

در پاره اي روايات بيان شده که اين دگرگوني هاي ظاهري که نشانه ي انصراف از شرايط عادي و عالم حس است، اختصاص به عالم وحي مستقيم داشته است، چنان که در ادامه روايت فوق آمده است:
فسئل الصادق (عليه السلام) عن الغشية التي کانت تاخذ النبي اکانت عند هبوط جبرئيل فقال لا ان جبرئيل اذا اتي النبي لم يدخل عليه حتي يستأذنه فاذا دخل عليه قعد بين يديه قعدة العبد و انما ذلک عند مخاطبة الله عزوجل اياه بغير ترجمان و واسطة؛ از امام صادق (عليه السلام) در مورد غشيه اي که بر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) وارد مي شد سؤال شد آيا به هنگام نزول جبرئيل بود؟ در پاسخ فرمود نه، جبرئيل وارد نمي شد، مگر بعد از اجازه. حتي اگر بر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) وارد مي گرديد همانند بندگان در برابر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) مي نشست. اين حالت تنها وقتي بود که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) بدون مترجم و واسطه رو به رو و به سخن با او مي پرداخت.
در نقل ديگري آمده است که امام صادق (عليه السلام) در پاسخ زراره در مورد اين حالت فرمود:
ذلک اذا لم يکن بينه و بين الله احد ذلک اذا تجلي الله له قال. ثم قال تلک النبوة يا زراره و اقبل يتخشع؛ (10)
اين بي هوشي مربوط به زماني است که بين پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و خداوند واسطه اي وجود نداشته است بلکه تجلي ( مستقيم ) الهي بوده است سپس امام در حالي که با خشوع خاصي متوجه پروردگار شد، فرمود اي زراره اين است نبوت.

تعقل و ادراک کامل در عين انقطاع:

تعبيراتي که در تاريخ و روايات در مورد اين حالتِ وحي آمده است مانند کلمه « اغماء » يا « غشيه »، همان طور که ذکر گرديد، نشانِ نوعي انقطاع از عوالم حسي و جذب به عالم ملکوت و مبدأ اعلي است؛ به عبارت ديگر، رو به رويي با تجلي الهي و مستغرق شدن در پيام گيري و در پايان برگشتن به شرايط عادي و عالم حس است. پس اين واژه ها تفسيري است براي حالت تعطيل و توقف حواس ظاهري و بيان اين جهت که ارتباط و دريافت، از درون و قواي داخلي انجام مي گيرد نه اين که پيامبر به هنگام وحي در حالتي قرار گيرد که قواي ادراکي و تعقل خود را از دست مي دهد. چگونه پيامبر در اين حال از آگاهي به دور باشد و حال آن که در اين ارتباط او مبدأ و سرچشمه بالاترين معارف الهي و آگاهي ها مي گردد.
در گذشته گفتيم که از ويژگي هاي وحي اين است که گيرنده ي پيام خداوند در اوج درک و شعور است و خود را متعلم و مخاطب خدا مي داند و دريافت او آگاهانه و همراه با قاطعيت مي باشد.

تحليل قواي ادراکي و مراتب وحي در کلام حکماي اسلامي

با توجه به غيبي بودن وحي، حقيقت و اقسام و مراتب آن ( مستقيم، با وساطت فرشته، تمثّل، وحي در خواب ) براي ما روشن نيست، ولي از آن جا که پاره اي از آن چه را که حکماي اسلامي در اين زمينه گفته اند صرف نظر از بخش هايي که مورد نقد و بررسي است، مي تواند در تصوير و تقريب آن چه از آيات و روايات مربوط آمده نقش مؤثري داشته باشد و يا حداقل توجه به آن به عنوان تحليل هاي ارائه شده، مناسب است، لذا در اين زمينه چند نکته را نقل مي کنيم.

يک. مراتب ادراک

ادراک حصول هر چيزي است - اعم از محسوسات جزئيه يا معقولات کليه، در ذات نفس، با اين تفاوت که نفس ناطقه جزئيات را توسط قواي حسي و کليات را با ذات خويش ادراک مي کند (11) و داراي سه مرتبه است: حس، خيال و عقل.

1. حس:

صورت هايي است که با به کار افتادن يکي از حواس پنج گانه ( يا بيشتر ) در حال مقابله و ارتباط مستقيم با خارج، در ذهن منعکس مي شود. مثل اين که انسان چشم ها را باز مي کند و منظره اي را که در برابرش موجود است، مي نگرد، تصويري از آن منظره در ذهنش پيدا مي شود، اين تصوير همان حالت خاصي است که آن را « ديدن » مي ناميم.

2. خيال:

پس از اين که ادراک حسي، از بين رفت، اثري از خود در ذهن باقي مي گذارد که آن را حافظه يا خيال مي ناميم، پس از آن که صورت حسي محو شد، آن صورت خيالي باقي مي ماند و هر وقت انسان بخواهد آن صورت را احضار مي نمايد.
تفاوت مهم صورت خيالي با صورت محسوس اين است که در ادراکات حسي، تماس و ارتباط با خارج، شرط است؛ به عبارت ديگر، هر وقت ماده خارجي موجود نباشد و آن ارتباط از بين برود، ادراک حسي خود به خود از بين مي رود. اما ادراکات خيالي ذهن، احتياج به خارج ندارد و لذا ادراکات حسي خارج، در اختيار شخص ادراک کننده است. انسان عادتاً نمي تواند چهره ي کسي را که حاضر نيست ببيند يا آوازش را بشنود و... اما همه اينها را مي تواند با ميل و اراده ي خود، هرگاه بخواهد توسط قوه ي خيال تصور کند.

3. مرتبه عقل:

ادراک خيالي، جزئي است؛ يعني بر بينش از يک فرد قابل انطباق نيست، ولي ذهن انسان پس از چند صورت جزئي قادر است يک معناي کلي بسازد که قابل انطباق با افراد کثيره باشد، به اين ترتيب: پس از آن که چند فرد را ادراک نمود، علاوه بر صفات اختصاصي افراد به پاره اي از صفات مشترک نائل مي شود و ديدن مکرر اين معنا در افراد مختلف، ذهن را مستعد مي کند تا از همان معنا صورت کلي بسازد که بر افراد نامحدودي قابل انطباق باشد. اين نحو تصور را تعقل يا تصور کلي مي نامند. (12)
به طور خلاصه براي روشن شدن سه مرتبه ادراک فوق، توجه به اين مثال خوب است:
« انسان وقتي وارد باغي مي شود که داراي هزار درخت است، هزار درخت جزئي و مشخص را با چشم خود احساس مي کند و از آن هزار درخت، هزار تصور خيالي مي سازد و در نهايت يک معناي کلي را، که غير از همه آن هزار درخت است، استنباط مي کند. » (13)

دو. قواي مدرکه:

در مورد مراتب ادراک، ابزار ادراک هم مطرح است، همان طور که بينايي، شنوايي، چشايي و بويايي، به عنوان حواس و قواي ظاهري به شمار مي آيد، حس مشترک، خيال، عاقله نيز از قواي ادراکي باطني ( پنهاني ) به حساب مي آيد که البته متخيله و واهمه هم در کتاب اسفار، جزء همين قوا برشمرده شده است.

1. حس مشترک:

اين حس، قوه اي است که تمام حواس ظاهري، احساس و دريافت خود را به او ارائه مي دهند، همانند جاسوساني که گزارش اطراف را به مسئول خود مي رسانند.

2. قوه خيال:

قوه اي است دروني، که صورت هاي اشياء خارجي را پس از قطع حواس ظاهري با خارج در خود نگه داري مي کند.

3. قوه عاقله:

ابزاري است که انسان را قادر مي سازد از صورت هاي جزئي، معاني و مفاهيم کلي بسازد. (14)
پس از توضيح مراتب ادراک، نوبت به بيان مراتب وحي مي رسد.

مراتب وحي

تقرير بعضي از حکماي اسلامي مانند صدرالمتألهين در مراتب وحي اين است: حواس ظاهري، آن چه را از خارج مي گيرد در حس مشترک و خزانه خيال و حافظه جمع آوري مي کند و سپس به يک مرحله عالي تر مي برد و به آن تجريد و کليت مي دهد؛ به عبارت ديگر، صورت حسي از طبيعت گرفته مي شود، سپس در روح و مراتب آن بالا مي رود و حالت عقلانيت و کليت به خودش مي گيرد. ولي اين سير در وحي، به عکس است، پيامبر که روح قدسي و پاک دارد به سوي جهان غيب، عالم بالا و فرشتگان مقرب، صعود مي کند و در معرض تابش و تجلي معارف آن جهان، قرار مي گيرد و بدون آن که ابزار تفکر را به کار گيرد، حقايقي را دريافت مي کند. سپس آن چه در اين زمينه بر قلب پاک او افاضه شده، در حس مشترک و خيال، منعکس مي شود؛ يعني اين حقايق سير نزولي پيدا مي کند، از حالت کلي و عقلاني و تجرد، در مشاعر و نفس پيامبر، پايين مي آيد و لباس حسي ( مسموع يا مبصَر ) به خود مي پوشاند. تمثّل فرشته ي وحي همين جاست؛ يعني روح ملکوتي به عالم غْيب ( عقل ) صعود مي نمايد و معارف الهي را دريافت مي کند. انعکاس هاي نفساني و دريافت هاي کلي به لحاظ سير نزولي که به قوه خيال و حس مشترک منتقل مي شود، در حواس ظاهري تمثل پيدا مي کند؛ يعني در حس مشترک خود، جبرئيل را با صورت انساني مشخص مي بيند و کلام خاصي از او مي شنود... (15)
متن عبارت صدرالمتألهين چنين است:
فنقول في کيفية نزول الوحي... ان سبب انزال الکلام و تنزيل الکتاب هو ان الروح الانساني اذا تجرد عن البدن و خرج عن وثاقه من بيت قالبه و موطن طبعه مهاجرا الي ربه لمشاهدة آياته الکبري، و تطهر عن درن المعاصي و الذات و الشهوات و الوساوس العادية و التعلقات، لاح له نور المعرفة و الايمان بالله و ملکوته الاعلي و هذا النور اذا تأکد و تجوهر کان جواهرا قدسيا يسمي عند الحکما في لسان الحکمة النظرية بالعقل الفعال و في لسان الشريعة النبوية بالروح القدسي و بهذا النور الشديد العقلي يتلألأ فيه اسرار مافي الارض و السماء و يترائي منه حقايق الاشياء... فاذا توجه هذه الروح القدسية التي يلايشغلها شأن عن شأن و لايصرفها نشأة و تلقت المعارف الالهية بلاتعلم بشري بل من الله يتعدي تأثيرها الي قواها و يتمثل لروحه البشري صورة ماشاهدها بروحه القدسي و تبرز منها الي ظاهر الکون. و يتمثل للحواس الظاهرة سيما السمع و البصر لکونهما اشرف الحواس الظاهرة فيري ببصره شخصا محسوسا في غاية الحسن و الصباحة و يسمع بسمعه کلاما منظوما في غاية الجودة و الفصاحة فالشخص هو الملک النازل باذن الله الحامل للوحي الالهي و الکلام هو کلام الله ( تعالي ) و بيده لوح فيه کتاب هو کتاب الله و هذا الامر المتمثل بما معه او فيه ليس مجرد صورة خيالية لاوجود لها في خارج الذهن و التخيل کما يقوله من لاحظ له من علم الباطن و لاقدم له في اسرار الوحي و الکتاب؛ (16)
کيفيت نزول وحي و سبب انزال کلام اين است که وقتي روح انسان از بدن، تجرد و قطع ارتباط پيدا کند و براي ديدن آيات پروردگار، به سوي او هجرت نمايد ( که طبعاً اين هنگامي است که ) از کدورات معاصي و لذات شهوات پاک شود. نور معرفت و ايمان به خدا و عالم ملکوت اعلي قلبش را نوراني مي کند... با اين نور شديد عقلي، اسرار زمين و آسمان براي او آشکار مي شود... و اين روشنايي به اين جهت است که روح انسان براساس آفرينش. آماده پذيرش نور حکمت است، مشروط به اين که با کفر و معصيت آن را آلوده نسازد. چنان که در قرآن آمده است ( وَطُبِعَ عَلَى قُلُوبِهِمْ... )
بنابراين وقتي انسان خود را از خواسته هاي طبيعي و نفساني و تاريکي هاي هوا و هوس دور بدارد... و صورت قلب را به سوي خداوند و عالم ملکوت متوجه گرداند اسرار ملکوت براي او کشف مي شود و شگفتي هاي آيات الهي را مشاهده مي کند و به مقام عالي نائل مي گردد ( لَقَدْ رَأَى مِنْ آيَاتِ رَبِّهِ الْكُبْرَى ) وقتي اين روح که توجه به عالم مُلک او را از توجه به عالم ملکوت بازنمي دارد، معارف را بدون معلم بشري از خداوند بزرگ دريافت کرد، آن چه را با روح قدسي مشاهده نمود بر روح بشري او سرايت و تمثل پيدا مي کند.
ملاهادي سبزواري در حاشيه اسفار در ذيل مطلب فوق، بعد از نقد کساني که پنداشته اند آن چه پيامبر مشاهده مي کند، تصويري است بدون واقعيت، چنين مي نويسد:
قواي ( ادراکي ) باطني، مانند آينه هايي هستند که صورت موجود را منعکس مي سازند، وقتي صورتي در نفس تمثل يافت، در حس مشترک منعکس مي شود، زيرا حس مشترک مانند آينه، دو طرفه است که يک طرف آن به خارج است و صورت محسوسات را که از طريق حواس و ابزار ادراکات ظاهري دريافت کرده در آن منعکس مي شود و يک طرف ديگر آن به طرف درون ( قلب ) است و آن چه را از الواح عاليه ( و معارف الهي به آن افاضه شده است و نيز آن چه در خيال مي باشد ) در آن منطبع مي گردد. (17)
صدرالمتألهين در ادامه همين بحث مي نويسد:
همين که روح پيامبر به عالم ملائکه - که عالم وحي رباني است - متصل شد کلام خداوند را مي شنود که کلام خداوند عبارت است از اعلام ( و فهماندن ) حقايق با مکالمه حقيقي که همان افاضه و استفاضه در مقام قرب باشد و هم چنين وقتي از آن مقام تنزل يافت فرشته با صورت محسوسي در نظرش تمثل پيدا مي کند که البته اين صورت جداي از روح حقيقي ( واقعيت خود ) نيست فرشته اي را مي بيند با صورت محسوس، زيرا به طور کلي چنين است که وقتي چيزي که از عالم غيب و امر، تنزل پيدا کرد و به صورت مخلوق محدودي در مي آيد، کلام مسموعي مي شنود و يا لوح مکتوبي به او ارائه مي گردد بعد از آن که يک امر معقولي بوده است. (18)
تحليل مذکور در هويت و مراتب سير نزولي وحي را با يک تلخيص و يک نقد پايان مي بريم:

خلاصه

1. پيامبر انسان کامل است و نفس و عقل او در مرتبه اعلاي انسانيت قرار دارد.
2. نفس پيامبر از کدورات معاصي و تعلقات دنيوي کاملاً منزه است. صاف و نوراني و صيقلي مي باشد و براي دريافت علوم و معارف پروردگار جهان آمادگي دارد.
3. نفس قدسي پيامبر، آن قدر نوراني است که مي تواند در زمان کوتاه از بشريت منسلخ گردد و به سوي افق ملائکه مقربين و جهان غيب صعود نمايد و بدين وسيله در معرض تابش علوم و معارف آن جهان نوراني واقع شود.
4. روح قدسي پيامبر، از جهت شدت اتصال به عالم غيب، در حد مشترک عالم ملک و ملکوت واقع شده و مي تواند در زمان واحد هر دو جنبه را نگه دارد.
5. حس مشترک و قوه متخيله پيامبر نيز همانند نيروي عقلش در حد اعلاي قواي انساني است و لياقت آن را دارد که علوم و معارفِ افاضه شده بر قلبش را در مرحله حس مشترک و خيال منعکس سازد و لباس وجود به آنها بپوشاند. در اين مرحله است که فرشته وحي را مي بيند و صداي او را مي شنود.
6. حکماي اسلام در نظام آفرينش و اداره جهان به عقول ده گانه اي عقيده دارند که در طول يک ديگرند و عقل دهم را که عقل فعال ناميده مي شود واسطه ي افاضه کمال بر جهان مادي و مباشر استکمالات آن مي دانند و عقيده دارند که افاضات حق تعالي توسط عقول ده گانه بر جهان ماده ي افاضه مي شود. و عقل دهم - عقل فعال - مباشرِ افاضات است. از جمله اين افاضات علومي است که بر نفوس انسان ها افاضه مي شود. به همين جهت است که منبع علوم پيامبر را عقل فعال مي دانند، و گاهي آن را جبرئيلِ مذکور در احاديث و تاريخ دانسته اند. فلاسفه اسلام با توجه به مطالب مذکور در تبيين ماهيت وحي چنين گفته اند:
نفس نيرومند و پاک و صيقلي پيامبر يک دفعه به عالم بالا متوجه مي شود و صعود مي کند و بدين وسيله با نزديک ترين مقام جهان غيب ( عقل فعال = جبرئيل ) ارتباط برقرار مي سازد، در چنين حالي، بدون نياز به تفکر و ترتيب قياس معارف و علوم نبوت توسط عقل فعال بر قلب صاف و روح قدسي پيامبر افاضه مي شود و از آن جا به حس مشترک و خيال او انتقال مي يابد و در همين مقام است که فرشته وحي را مشاهده مي کند و کلام او را که همان کلام خداوند است مي شنود. (19)

بررسي و نقد

صرف نظر از خدشه جدي که به گفتار حکما در مورد عقل فعال ( و عقول ده گانه ) مطرح شده و در جاي خود، مورد بررسي است و فعلاً با عنوان کردن جهان غيب و عالم ملکوت و جبرئيل به جاي عقل فعال ما مشکل را حل شده تلقي مي کنيم.
ولي بايد به چند نکته توجه کرد:
1. مطرح شدن جهان غيب، عالم ملکوت در کلام حکما و جبرئيل را مساوي و مرادف گرفتن با عقل فعال، بيان گر اين است که حکما مبدأ وحي را بيروني مي دانند، وحي از نظر آنها جنبه ي الهي و ملکوتي دارد نه بشري و طبيعي، مبدأ اصلي معارف و انواري که افاضه مي شود « الله » است؛ چنان که صدرالمتألهين مي نويسد:
... فاعلي ضروب مکالمته و استماعه هو مکالمته مع الله بتلقي المعارف منه و استفادة العلوم من لدن عليم حکيم و استماعه بسمعه القلبي المعنوي الکلام العقلي » (20)... اعلم ان هذا القرآن الذي بين اظهرنا کلام الله و کتابه جميعا دون سائر الکتب السماوية... فالمنزل بما هو کلام الحق نور من انوار الله المعنوية النازل من عنده علي قلب من يشاء من عباده المحبوبين لا المحبين فقط لقوله تعالي « ولکن جعلناه نورا نهدي به من نشاء من عباده». (21)
بنابراين اگر بر عقل فعال به عنوان مبدأ و منبع افاضه انوار، بر نفس و عاقله پيامبر تأکيد شده است ( صرف نظر از نقد خاص بحث عقول ) با عنايت به اين است که عقل فعال، خود مظهر تجلي و معارف و انوار الهي است نه اين که مستقل و مبدأ اصلي باشد و نبايد پنداشت که حکماي اسلامي مبدأ وحي را الهي نمي دانند.
2. در عين حال که سخن از ارتباط با عاقله و عقل فعال و ارتباط عقلاني و کمال قوه نظري مطرح است، اما اين مطلب مستلزم اين نيست که حکما ارتباط وحياني و يافته هاي وحي را محصول تفکر و قياس و از سنخ معرفت هاي بشري بدانند، آن چه به آن تصريح کرده اند مسئله ارتباط نفس و روح با عقل فعال يعني عالم ملکوت و مجرد و فوق طبيعت و گرفتن حقايق در عالم معقوليت، کليت و تجرد و سپس تنزل در ادراک و مشاعر وجود پيامبر است. صدرالمتألهين مي گويد:
ان الانسان ملتئم عن عوالم ثلاثة من جهة مباد ادراکات ثلاثة: التعقل و التخيل و الاحساس و قد مر ان کل ادراک فهو ضرب من الوجود... فشدة العقل و کماله في الانسان يوجب له مصاحبة القدس و مجاورة المقربين و الايصال بهم... و کمال القوة النظرية هو تصفو عن نفس صفاء شديدة تکون شديدة الشبه بالعقل من غير کثير تفکر و تأمل حتي يفيض عليها العلوم من دون توسط التعليم البشري بل يکاد عرض نفسه الناطقة اشرقت بنور ربها (22)...
فاذا توجهت هذه الروح القدسية التي لايشغلها شان عن شان و لايصرفها نشئة عن نشئة و تلقت المعارف الالهية بلاتعلم بشري بل من الله يتعدي تأثيرها الي قواها و يتمثل بروحه البشري صورة ماشاهدها بروحه القدسي و تبرز منها الي ظاهر الکون... (23)
بنابر اين نبايد مطرح شدن عنوان عاقله و ارتباط با عقل فعال موجب گردد که پنداشته شود ارتباط وحياني از نظر حکما از مقوله معرفت، عقلاني و بشري است. در عبارات فوق تصريح شده است که مبدأ همه اين افاضات الله تبارک و تعالي و عالم الوهيت است.
3. در اين ديدگاه وحي، ارتباط همگاني و عام نيست، بلکه موهب خاصي است که خداوند به برگزيدگان خاص خود مي دهد. در عباراتي که از اسفار نقل شده تصريح شده که مَلَک به اذن الله نازل مي شود و او حامل وحي الهي است:
فالشخص هو الملک النازل باذن الله الحامل للوحي الالهي و الکلام هو کلام الله... (24)
صدرالمتألهين در جاي ديگر مي گويد:
جوهرة النبوة کانه مجمع الانوار العقلية و النفسية و الحسية... و اعلم ان هذه الامور الثلاثة علي الوجه المذکور يخصص بالانبياء. (25)
مجموعه عبارت هاي فوق بيان گر اين است که از ديدگاه کساني مانند صدرالمتألهين نيز نبوت يک امر اختصاصي است که خداوند افراد ويژه اي را به مشيت خاص خود به اين مرحله از ارتباط مي رساند.
در عين حال بايد گفت جاي اين نقد جدي وجود دارد که عبارت ها و متوني که در اين زمينه آمده ( و حداقل ظاهر بخشي از آن چه نقل شد ) ترسيمي را که به ذهن خواننده مي آورد، قانون مند و اکتسابي بودن وحي است. عبارت هاي اسفار بيش از آن چه روي فاعليت فاعل و مشيت اذن الهي در برقرار شدن رابطه ي خاص وحي و القاي حقايق عيني، تکيه کند « قابليت قابل »، نوراني و صيقلي بودن روح را مطرح کرده است و اين توهم را به وجود مي آورد که صفا و قدسي بودن روح، به طور طبيعي پرواز به عالم غيب و ارتباط با ملأ اعلا را به وجود مي آورد، و خود به خود، روح قدسي، به خاطر صيقلي بودن، در معرض تابش درخشان آن عالم نوراني، قرار مي گيرد. در مورد وحي آن چه قرآن روي آن، بيشتر تکيه کرده الهي بودن و وابستگي اين ارتباط به مشيت و اذن خاص خداوند است. به طور مسلم وحي امري است ويژه که خود يکي از معجزات بزرگ است و تنها در پرتو مشيت خاص الهي انجام مي گيرد.
در هر صورت به نظر مي رسد، تحليل حکماي اسلامي از سير نزولي وحي، از عالم غيب به عالم مثال و حس، بياني است که هضم مراتب و اقسام وحي را که در قرآن و روايات آمده است آسان مي سازد.

برخورداري پيامبر از اقسام وحي

از آيات و روايات استفاده مي شود که پيامبر اسلام در ارتباطات الهي خود، از انواع سه گانه وحي برخوردار بوده است، چنان که در نوع سوم يعني وحي با وساطت فرشته، از همه اقسام آن بهره مي گرفته است:
( وَكَذلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنَا مَا كُنتَ تَدْرِي مَا الْكِتَابُ وَلاَ الْإِيمَانُ وَلكِن جَعَلْنَاهُ نُوراً نَهْدِي بِهِ مَن نَّشَاءُ مِنْ عِبَادِنَا )؛ (26)
همان گونه ( که بر پيامبران پيشين وحي فرستاديم ) بر تو نيز وحي را به فرمان خود وحي کرديم، تو پيش از اين نمي دانستي کتاب و ايمان چيست، ولي ما آن را نوري قرار داديم که با آن هر کس از بندگان خويش را که بخواهيم هدايت مي کنيم.
گرچه در تفسير اين آيه، براي مشاراليه « کذلک » و نيز مقصود از « روحا »، اقوال و وجوه مختلفي در کتاب هاي تفسيري آمده است، اما يکي از تفاسيري که با سياق و ظاهر هم آهنگي بيشتري دارد اين است که:
« کذلک »، اشاره است به انواع تکلم الهي با بشر که در آيه قبل مطرح شد. در آيه قبل تصريح گرديد، شايسته هيچ انساني نيست که خداوند با او سخن بگويد مگر از طريق وحي ( بدون واسطه و مستقيم ) يا از پشت حجاب يا از طريق فرستادن رسول که او پيام الهي را القا کند. در اين آيه با توجه انواع مذکور از وحي گفته مي شود:
« کذلک »: ( اين چنين بر تو وحي کرديم ) يعني تو از هر سه نوع ارتباط برخوردار شده اي. (27) در مباحث قبل نمونه هايي از همه اين موارد، در مورد پيامبر نقل گرديد، چنان که انواع نزول فرشته يعني اقسام سه گانه نوع سوم از وحي، براي پيامبر وجود داشته است؛ يعني:
ارتباط با فرشته و دريافت پيام او، البته تنها با شنيدن؛
ديدن و ادراک فرشته به صورت انسان؛
مواجهه با فرشته بدون تمثل و تجلي آن به صورت واقعي خود. چنان که در پاره اي از نقل ها آمده است که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود:
احيانا يأتيني مقل صلصلة الجرس و هو اشد علي فيعصم عني فقد وعيت ماقال و احيانا يتمثل لي الملک رجلا فيکلمي فاعي ما يقول؛ (28)
گاهي صدايي را که شبيه صداي زنگ است مي شنوم و برايم بسيار سنگين است، آن چه را ( در اين حالت ) گفته است حفظ مي کنم، گاه فرشته وحي به صورت مردمي در برابر من مجسم مي گردد و با من سخن مي گويد و من آن چه را مي گويد حفظ مي کنم.
فکان رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) رسولا نبيا يأتيه جبرئيل فيکلمه و يراه و يأتيه في النوم؛ (29)
( رسول خدا، رسول و نبي بود که جبرئيل در برابر او مي آمد و با او سخن مي گفت و هم چنين در خواب ( نزد او مي آمد ).
رأي جبرئيل في صورته مرتين... و قيل مارأه احد من الانبياء في صورته غير محمد؛ (30)
پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) جبرئيل را دو مرتبه در صورت حقيقي ( و نفس الامري ) خود مشاهده کرد و گفته شده که هيچ يک از انبيا غير از محمد، او را در صورت حقيقي اش نديده اند.
آيات و روايات فوق بيان گر اين است که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) از انواع سه گانه وحي برخوردار بوده است.

اجتماع انواع وحي در يک ارتباط

آيا از آيات و روايات مي توان استفاده کرد که در يک ارتباط، در عين حال که وحي از نوع اول و مستقيم است، فرشته هم وساطت داشته باشد و يا من وراء حجاب نيز باشد.
در تفسير الميزان در تفسير آيات ابتدايي سوره طه، گفت و گوي خداوند با موسي را نوع اول وحي و ارتباط مستقيم تلقي مي نمايد و مي گويد: موسي مبدأ وحي را بدون حجاب يافت و نداي ( يَا مُوسَى إِنَّا رَبُّكَ ) را بدون واسطه از خداوند شنيد؛ ولي از طرف ديگر، آيه ( وَنَادَيْنَاهُ مِن جَانِبِ الطُّورِ الْأَيْمَنِ مِنَ الشَّجَرَةِ ) تصريح مي کند، اين ندا و تکلم از وراي حجاب انجام گرفته است. کلام الميزان در جمع اين دوبيان، چنين است:
اين گونه تقديس آن وادي، که بعد از خطاب به « إِنَّا رَبُّكَ » مي گويد: « فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ »، دليل است بر اين که آن جا، جايگاه قرب و حضور بوده است. بنابراين معناي آيه، به مثل اين گفتار برمي گردد که ندا داده شد: اي موسي! من پروردگار تو هستم و تو در محضر من قرار دادي و به همين جهت، اين وادي، مقدس شناخته مي شود؛ بنابراين، شرط ادب را در اين جايگاه نگه دار و کفش خود در آور.
اگر بگويي گفتار خداوند از طرف کوه ايمن، که ما او را ندا داديم، دلالت دارد بر وجود حجاب در مکالمه خداوند با موسي، جواب مي گوييم: بلي ثبوت حجاب يا واسطه، در جايگاه گفت و گو، منافاتي با مکالمه مستقيم ندارد؛ زيرا وحي مانند ديگر افعال الهي بدون واسطه نيست، معيار و مدار انواع وحي، توجه مخاطب است. اگر او به واسطه - که حامل پيام الهي است - توجه کند، طبعاً در اين فرض، فرشته، حجاب است و تکلم خداوند از طريق فرشته تحقق پيدا مي کند، ولي اگر توجه و التفات مخاطب به خداوند باشد، ( يعني مبدأ وحي و سرچشمه نزول، نه جبرئيل، که منعکس کننده و آيينه تجلي وحي است ) در اين صورت وحي، بي واسطه تلقي مي گردد، اگرچه واسطه وجود دارد، ولي به او توجه نکرده است. (31)
با توضيح فوق، علامه طباطبائي در يک ارتباط، بين اقسام وحي، جمع مي کند و به اصطلاح آن را از نوع «‌ مانعة الخلو » تلقي مي نمايد.

بررسي ادعاي اجتماع انواع وحي

يک:

از جهت استدلال عقلي، که همه افعال الهي بايد واسطه داشته باشند و وحي هم يکي از آنهاست، اين سؤال مطرح مي شود که آيا نفس پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) که به حسب روايات فراوان، نوري است که واسطه فيض براي همه مخلوقات مي باشد، چگونه اين نفس آزاد از هرگونه تعلق و برتر از همه واسطه هاي مجرد نمي تواند عروج کند و در افق اعلي و مرحله اي که جاي هيچ ملک مقربي نيست قرار گيرد و واسطه تنزلِ همان معارف نوراني، از عالم ملکوت براي جهان مُلک باشد؟ و اگر در مورد پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) فرض شد در مورد پاره اي ديگر از انبيا نيز براساس مراتب وجودي و قربي آنها نيز مطرح مي گردد.

دو:

ظاهر اين متن که « خداوند سخن نمي گويد با کسي مگر از راه وحي ( بدون حجاب و وساطت فرشته ) و يا از طريق حجاب يا اين که فرستاده اي را بفرستد که به اذن او هرچه مي خواهد وحي کند » با توجه به کلمه « او » ظهور بيشتري دارد در اين که در القاي پيام و کلام الهي يا رسول و فرشته وساطت مي کند و يا واسطه اي نيست بلکه مباشرت است. از طرف ديگر، يا اين است که حجاب وجود يا متکلم با مخاطب خود بدون حجاب سخن مي گويد و اما اين که اين ارتباط در عين حال که مستقيم انجام مي گيرد، فرشته هم وساطت کند، آيه ظهور کمتري بر آن دارد بلکه مي توان گفت برخلاف ظاهر آيه است.

سه:

در روايات متعددي در تبيين اقسام وحي تصريح شده که در يک قسم از وحي، واسطه اي وجود ندارد. چنان که در حديثي، راوي از امام صادق (عليه السلام) در مورد حالت بي هوشي که بر رسول خدا عارض مي شد سؤال مي کند، اما در جواب مي فرمايد:
ذلت اذا لم يکن بينه و بين الله احد ذاک اذا تجلي الله له؛ (32)
در اين حالت، که خدا بر او تجلي مي کرده بين او و خدا هيچ واسطه اي نبوده است.
در اين متن تصريح شده است بر اين که اين حالت خاص، که گوياي سخت بودن وحي است مربوط به شرايطي بوده که هيچ کس بين مخاطب و مبدأ وحي وجود نداشته است نه اين که واسطه بوده ولي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به او توجه نمي کرده است، چنان که در متن ديگري چنين آمده است:
و انما ذلک عند مخاطبة الله عزوجل اياه بغير ترجمان و واسطة؛
حالت غشوه در وحي، هنگامي است که خداوند پيامبر را خطاب کند بدون اين که ترجمان و واسطه اي وجود داشته باشد. (33)

پي‌نوشت‌ها:

1. شوري، آيات 3-5.
2. کذلک: اين چنين، اشاره به وحي خاصي است. حال ممکن است نظر به وحي و ارتباطي داشته باشد که سوره ي شوري در آن نازل شده است، چنان که در پايان سوره، اقسام وحي مطرح گرديده است. و يا اين که مقصود از اين چنين ( کذلک ) سوره قبل از اين سوره باشد.
3. حشر، آيه ي 21.
4. در تفسير کبير الميزان آمده است: آن چه که از سياق آيه و نظم کلام - ( که درباره بيان حقيقت و آثار وحي است ) - به دست مي آيد، اين است که مراد از پاره پاره شدن آسمان ها از بالاي سر مردم، شکافتن آنهاست به وسيله وحيي که از ناحيه خداي عليّ عظيم نازل مي شود، و فرشتگان آن وحي را از همه آسمان ها عبور مي دهند تا به زمين نازل کنند، چون مبدأ وحي خداي سبحان است، و آسمان ها راه هايي است به سوي زمين. و اما اين که چرا جمله « يتفطرن » را مقّيد کرد به جمله « من فوقهن »؟ و جهش روشن است، چون وحي از بالا و ناحيه خدايي نازل مي شود که مافوق هر چيز است، و علو و عظمتي مطلق دارد، قهرا اگر آسمان ها شکافته شوند از بالا شکافته مي شوند.
و نيز مي خواهد امر وحي را بزرگ بدارد، از اين جهت که وحي کلام کسي است که عليّ و عظيم است، پس از اين جهت که کلام خدايي است داراي عظمت مطلق و آسمان ها در هنگام نزول آن نزديک به پاره پاره شدن مي شود، و از اين جهت که کلام خدايي است عليّ و داراي علوّ، اگر آسمان ها پاره شوند از بالا پاره مي شوند.
پس آيه شريفه در مقام بزرگداشت کلام خدا از اين جهت که در هنگام نزولش از آسمان ها عبور مي کند. « الميزان، ج 18، ص 7-8 »
5. مزمل، آيه ي 2 و 5.
6. در کتب تفسيري و اقوال مفسران هر سه وجه فوق آمده است. ر.ک: مجمع البيان، ج 10، ص 378 و التبيان، ج 10، ص 122.
7. بحارالانوار، ج 18، ص 260.
8 و 9. همان، ص 261.
10. صدوق، توحيد، ص 115.
11. اسفار، ج 8، ص 230.
12. علامه طباطبائي، اصول فلسفه و روش رئاليسم، مقاله علم و ادراک، ص 55.
13. شناخت شناسي در قرآن، ص 392.
14. اسفار، ج 8، ص 203.
15. شهيد مطهري، نبوت، ص 86.
16. اسفار، ج 7، ص 24-25.
17. اسفار، ج 8، ص 25-26.
18. همان، ج 7، ص 27.
19. وحي در اديان آسماني، ص 89-91.
20. اسفار، ج 7، ص 7.
21. همان، ص 22-23.
22. المبدأ و المعاد، ص 605.
23 و 24. اسفار، ج 7، ص 25.
25. الشواهد الربوبيه، ص 344.
26. شوري، آيه ي 52.
27. البته تفيسر فوق با لحاظ اين است که مقصود از « روحا » قرآن باشد؛ يعني اين چنين بر تو وحي کرديم قرآن را و تطبيق « روحا » با قرآن با جمله « و اوحينا » هم آهنگ است، چنان که با جملات بعد که مي گويد: ( جَعَلْنَاهُ نُوراً نَهْدِي بِهِ مَن نَّشَاءُ ) ( ما آن را نوري قرار داديم که به وسيله آن بندگان خويش را هدايت مي کنيم ) تناسب دارد. بنابراين تطبيق « روحا » با فرشته اي بزرگ تر از جبرئيل و ميکائيل در روايات، مي تواند از قبيل بطن باشد.
28. بحارالانوار، ج 18، ص 260، ص 13.
29. همان، ص 270، ح 35.
30. همان، ص 289.
31. الميزان، ج 14، ص 149-150.
32. بحارالانوار، ج 18، ص 258، ح 6.
33. همان، ص 260، ح 12.

منبع مقاله :
عبداللهي، محمود؛ ( 1385 )، وحي در قرآن، قم: مؤسسه بوستان کتاب ( مرکز چاپ و نشر دفتر تبليغات اسلامي حوزه ي علميه ي قم )، چاپ دوم